اینانماق: باور کردن

صرف فعل ( اینانماق: باور کردن) در زمان های مختلف
زمان حال ( ایندی ): این نوع فعل در زمان حال و اکنون انجام می گیرد.
اینانیرام: باور میکنم
اینانیرسان: باور می کنی
اینانیر: باور می کند
اینانیریق ( اینانیروخ): باور میکنیم
اینانیرسیز: باور می کنید
اینانیرلار: باور می کنند
*
زمان حال استمراری: در این زمان، فعل در حال انجام دادن است و هنوز تمام نشده و ادامه دارد.
اینانماقدایام: دارم باور میکنم
اینانماقداسان: داری باور می کنی
اینانماقدا: دارد باور می کند
اینانماقداییق: داریم باور میکنیم
اینانماقداسیز: دارید باور می کنید
اینانماقدادیلار: دارند باور می کنند
*

ماضی ساده
ایناندیم: باورکردم
ایناندین: باور کردی
ایناندی: باورکرد
ایناندیق( ایناندوخ): باور کردیم
ایناندیز: باور کردید
ایناندیلار: باور کردند
*
ماضی نقلی
اینانمیشام: باور کرده ام
اینانمیسان: باور کرده ای
اینانیب: باور کرده است
اینانمیشیق: باورکرده ایم
اینانمیسیز: باور کرده اید
اینانیبلار: باور کرده اند
*

ماضی بعید
اینامیشدیم: باورکرده بودم
اینانمیشدین: باور کرده بودی
اینانمیشدی: باورکرده بود
اینانمیشدیق: باور کرده بودیم
اینانمیشدیز: باور کرده بودید
اینانمیشدیلار: باور کرده بودند
*

زمان آینده ( گله جک ): وقوع این فعل انجام نگرفته و در آینده انجام خواهد گرفت.
ایناناجام: باور خواهم کرد
ایناناجاقسان: باور خواهی کرد
ایناناجاق: باور خواهد کرد
ایناناجاییق: باور خواهیم کرد
ایناناجاقسیز: باور خواهید کرد
ایناناجاقلار: باور خواهند کرد
*

اینانمیرام: باور نمی کنم
اینانمیرسان: باور نمی کنی
اینانمیر: باور نمی کند
اینانمیریق ( اینانمیروخ): باورنمی کنیم
اینانمیرسیز: باور نمی کنید
اینانمیرلار: باور نمی کنند
*
اینانمادیم: باور نکردم
اینانمادین: باور نکردی
اینانمادی: باور نکرد
اینانمادوق ( اینانمادوخ ): باور نکردیم
اینانمادیز: باور نکردید
اینانمادیلار: باور نکردند
*
اینانمامیشدیم: باور نکرده بودم
اینانمامیشدین: باور نکرده بودی
اینانمامیشدی: باور نکرده بود
اینانمامیشدیق( اینانمامیشدوخ): باور نکرده بودیم
اینانمامیشدیز: باور نکرده بودید
اینانمامیشدیلار: باور نکرده بودند
*
اینام: باور
اینانج: باور
اینانان: باور کننده
اینانما: باور، خاطرجمعی
اینانمالی دئییل: باورکردنی نیست، باور نکردنی است.
ایناندیرماق: باوراندن، با آوردن دلایل قانع کردن

اینانما ( اینانماگینان): باور نکن
اینان ( اینان گینان ): باور کن
اینانیلاجاق: باور کردنی، قابل باور
اینانیلماز: غیر قابل باور، باورنکردنی
اینانیلمیش: مورد اعتماد
*

حسن تعلیل

وقتی شاعر یا نویسنده، دلیلی غیر واقعی امّا ادبی برای موضوعی بیان کند تا بتواند ذهن مخاطب را اقناع کند، آرایۀ « حُسن تعلیل » پدید می آید.
بید مجنون در تمام عمر، سر بالا نکرد
حاصل بی حاصلی نبود به جز شرمندگی
« صائب »
در این بیت، شاعر برای شکل ظاهری و آویزان بودن شاخه ها و برگ های درخت بید، علتّی شاعرانه امّا غیر واقعی آورده است و آن، سرافکندگی بید، به سبب بی ثمر و بی حاصل بودن است.
*

واژه

واژه از نظر ساخت، چهار نوع است:
واژۀ ساده – واژۀ وندی – واژۀ مرکّب – وندی مرکّب
واژۀ ساده:
فقط از یک جزءِ معنادار ساخته شده است؛ مانند : بهار، آرزو، آفتاب
واژۀ وندی: از یک جزءِ معنادار و یک یا چند جزءِ بی معنا
)وند( تشکیل شده است. مانند: هنرمند، زیباترین، هنرها
واژۀ مرکّب: از چند جزءِ معنادار ساخته شده است؛ مانند: حق شناس، ناشناس، دوستدار، گلاب پاش
واژۀ وندی مرکّب: از ترکیب دو جزءِ معنادار و یک یا دو جزءِ بی معنا تشکیل شده است؛ مانند: کارگشایی،کارگشایان، ساز و کار
توجّه: برای تعیین ساختمان واژه، به اجزای امروزی آن که زایا و زنده است، توجّه می کنیم؛ نه پیشینۀ آن. امروزه، واژه هایی مانند « زنخدان، شیرین، استوار، غنچه، دبستان، ساربان، دستگاه و... » ساده به شمار می آیند.
واژه ها و معنای آنها همیشگی و ماندگار نیستند. ممکن است در گذر زمان، برای هر واژه، یکی از چهار وضعیّت زیر پیش آید:
الف ) به دلایل سیاسی، فرهنگي، مذهبي يا اجتماعي، از فهرست واژگان حذف شود؛ مانند: « فتراک، بر گستوان»
ب ) با از دست دادن معناي پيشين و پذيرفتن معناي جديد، به دوران بعد منتقل شود؛مانند : « كثيف و سوگند »
پ ) با همان معناي قديم به حيات خود ادامه دهد؛ مانند: « شادي و خنده »
ث ) هم معناي قديم خود را حفظ كند و هم معناي جديد گيرد؛ مانند :« سپر و يخچال »
*

واژه ها - ی

یافتن: پیدا کردن
یاختن: یازیدن، دراز کردن، کشیده شدن
یاز کردن: دست دراز کردن
یارستن: توانستن
یاری رساندن: کمک کردن
یاری: کمک
یاغی: سرکش و نافرمان
یافتن: پیدا کردن
یافت شدن: پیدا شدن
یاقوت: سنگی قیمتی به رنگ سرخ و زرد و کبود
یاقوتِ روان: شراب سرخ، اشک خونین
یاقوتی: به رنگ سرخ
یاوه: بیهوده
یاور: کمک کننده
یتیم: کودکی که یکی از والدین اش را از دست داده است
یخ بستن: به شکل یخ درآمدن آب
یزدان: خدا
یسار: چپ
یمین: راست
یغما: تاراج
یغماگر: غارتگر
یک به یک: یکی پس از دیگری
یک بند: پیوسته
یللی تللی: بی کار گشتن و وقت گذراندن

واژه ها - خ

خاستن: پدید آمدن، ظاهر شدن
خواستن: طلب کردن چیزی، میل داشتن، قصد داشتن
خرامیدن: راه رفتن با ناز و عشوه یا با سرکشی و غرور
خَریدن: با پرداخت پول کالایی را از آن خود کردن، پذیرفتن
خُریدن: خُرخُر کردن، خُرناس کشیدن
خُسباندن: خواباندن
خُسبیدن: خوابیدن
خَستن: زخمی کردن، مجروح کردن
خِفَّت کشیدن: خوار شدن
خُفتن: خوابیدن
خفقان کردن: تپیدن، به جنبش درآمدن
خفقان گرفتن: به خفگی دچار شدن، ساکوت کردن، حرف نزدن
خفه خون گرفتن: ساکت شدن (بی ادبانه )
خفه کردن: کُشتن از طریق بند آوردن راه نفس
خفه شدن: مُردن از طریق بند شدن تنفس
خیساندن: خیس کردن، آغشته کردن با آب یا هر نوع مایع دیگر
خیسیدن: خیس خوردن
خیزان کردن: دور کردن، تاراندن
خیزاندن: به حرکت درآوردن، تولید کردن
*
خَل: سرکه
خِل: آب بینی
خُل: ابله، احمق
*
خار: هر چیز نوک تیز و خراشنده
خوار: فاقد ارزش و احترام
*
خویش: خود، خویشتن
خیش: وسیله ای برای شخم زدن
*

مصدر - بن ماضی - بن مضارع

خرامیدن – خرامید – خرام
خروشیدن - خروشید – خروش
خریدن – خرید – خر
خزیدن – خزید – خز
خشکیدن – خشکید – خشک
خفتن – خفت – خواب
خلیدن – خلید – خل
خمیدن – خمید – خم
خندیدن – خندید – خند
خوابیدن – خوابید – خواب
خواستن – خواست – خواه
خواندن – خواند – خوان
خوردن – خورد – خور
خیسیدن – خیسید – خیس
دادن – داد – ده
داشتن – داشت – دار
دانستن – دانست – دان
درخشیدن – درخشید – درخش
درودن – درود – درو
درویدن – دروید – درو
دریدن – درید – در
دزدیدن – دزدید – دزد
دمیدن – دمید – دم
دوختن – دوخت – دوز
دوشیدن – دوشید – دوش
دویدن – دوید – دو
راندن – راند – ران
ربودن – ربود – ربا
رستن – رست – ره
رستن – رست – روی
رسیدن – رسید – رس
ریسیدن – ریسید – ریس
رفات – رفت – رو
رفتن – رفت – روب
رقصیدن – رقصید – رقص
رمیدن – رمید – رم
رنجیدن – رنجید – رنح
روبیدن – روبید - روب
روییدن – رویید - روی
رهیدن – رهید – رَه
ریختن – ریخت – ریز
زادن – زاد – زا
زدن – ز – زن
زودن – زدود – زدا
زیبیدن – زیبید – زیب
زیستن – زیست – زی
ژولیدن – ژولید – ژول
ساختن – ساخت - ساز

U - او

اودماق: اوتماق، برنده شدن، قورت دادن، بلعیدن
اوددورماق: اوتدورماق، به کسی خوراندن، کسی را به بلعیدن واداشتن
اودقونماق: قورت دادن، آب دهان را قورت دادن
اودوجو: برنده ، بلعنده
اودولما: بلع، قورت، باخت
اودوم: جرعه، قورت، برد
اودوملوق: به اندازۀ یک جرعه
اودولماق: بلعیده شدن، قورت داده شدن، بازنده شدن، باختن
*
اودوزان: بازنده
اودوزماق: اوتوزماق، باختن، بازنده شدن
اودوزدورماق: سبب باختن کسی شدن
اودوزولماق: بازنده شدن، از دست رفتن
اودوزمایان: بدون باخت، کسی که بازنده نشده
*

یورولماق: خسته شدن

یورولدوم: خسته شدم
یورولدون: خسته شدی
یورولدو: خسته شد
یورولدوق: خسته شدیم
یورولدوز: خسته شدید
یورولدولار: خسته شدند
*
یورولمادیم: خسته نشدم
یورولمادین: خسته نشدی
یورولمادی: خسته نشد
یورولمادیق: خسته نشدیم
یورولمادیز: خسته نشدید
یورولمادیلار: خسته نشدند
*
یورولما: خسته نباشی
یورولمویاسان: الهی که خحسته نباشی
یورولوب اوتوردوم: خسته شدم و دست کشیدم
یورما: خسته ام نکن
*
یورغون: خسته
یورغون لوق: خستگی
یورغون - آرغین: خسته و کوفته
یورغونلوغونو آلماق: رفع خستگی کردن
یورماق: خسته کردن
یوروجو: خسته کننده، کسالت آور
یورولما: خستگی
یورولماز: خستگی ناپذیر
یورولموش: خسته شده
*

واژه ها - ظ

ظالم: ستمکار
ظالم بلا: موذی، بدجنس
ظالمین: ج. ظالم، ستمکاران
ظاهر: آشکار
ظاهربین: کسی که فقطبه ظاهر هر امری توجّه دارد.
ظاهرساز: ریاکار
ظبی: آهو
ظبا: آهوان
ظرافت: زیبایی
ظرف: وسایلی مانند کاسه، بشقاب، لیوان و...
ظروف: ظرف ها
ظفت: ضبط
ظفت کردن: تصاحب کردن
ظلم: ستم
ظَلَمه: ج. ظالِم، ستم کاران
ظن: حدس، گمان
ظَهر: طرف پشت هر چیزی به ویژه نوشته
ظُهر: میانۀ روز، نیمروز
ظُهرین: ظُهر و عصر
ظهور: ظاهر، آشکار
ظهور کردن: آشکار کردن
*

موش و گربه - عبید زاکانی

اگر داری تو عقل و دانش و هوش / بیا بشنو حدیث گربه و موش
بخوانم از برایت داستانی / که در معنای آن حیران بمانی
..
ای خردمند عاقل و دانا / قصه موش و گربه برخوانا
قصه موش و گربه منظوم / گوش کن همچو در غلطانا
ازقضای فلک یکی گربه / بود چون اژدها به کرمانا
شکمش طبل و سینه اش چو سپر / شیردم و پلنگ چنگانا
از غریوش به وقت غریدن / شیر درنده شد هراسانا
سر هر سفره چون نهادی پای / شیر از وی شدی گریزانا
روزی اندر شرابخانه شدی / از برای شکار موشانا
در پس خم می نمود کمین / همچو دزدی که در بیابانا
ناگهان موشکی ز دیواری / جست بر خم می خروشانا
گفت : کو گربه تا سرش بکنم / پوستش پر کنم ز کاهانا
گربه در پیش من چو سگ باشد / که شود روبرو به میدانا
گربه این را شنید و دم نزدی / چنگ و دندان زدی به سوهانا
ناگهان جست و موش را بگرفت / چون پلنگی شکار کوهانا
موش گفتا که من غلام توام / عفو کن از من این گناهانا
گربه گفتا : دروغ کمتر گوی / نخورم من فریب و مکرانا
می شنیدم هرآنچه می گفتی / آروادین …. مسلمانا
گربه آن موش را بکشت و بخورد / سوی مسجد شدی خرامانا
دست و رو را بشست و مسح کشید / ورد می خواند همو ملانا
بار الها که توبه کردم من / ندرم موش را به دندانا
بهر این خون ناحق ای خلاق / من تصدق دهم دو من نانا
آنقدر لابه کرد و زاری کرد / تا به حدی که گشت گریانا
موشکی بود در پس منبر / زود برد این خبر به موشانا
مژدگانی که گربه تائب شد / زاهد و عابد و مسلمانا
بود در مسجد آن ستوده خصال / در نماز و نیاز و افغانا
این خبر چون رسید بر موشان / همه گشتند شاد و خندانا
هفت موش گزیده برجستند / هر یکی تخته های الوانا
برگرفتند بهر گربه ز مهر / هر یکی تحفه های الوانا
آن یکی شیشه شراب به کف / وان دگر بره های بریانا
آن یکی تشتکی پر از کشمش / وان دگر یک طبق ز خرمانا
آن یکی ظرفی از پنیر به دست / وان دگر ماست با کره نانا
آن یکی خوانچه پلو بر سر / افشره آبلیمو عمانا
نزد گربه شدند آن موشان / با سلام و درود و احسانا
عرض کردند با هزار ادب / کای فدای رهت همه جانا
لایق خدمت تو پیشکشی / کرده ایم ما قبول فرمانا
گربه چون موشکان بدید بگفت / رزقکم فی السما و حقانا
من گرسنه بسی به سر بردم / رزقم امروز شد فراوانا
بعد از آن گفت : پیش فرمائید / قدمی چند ای رفیقانا
موشکان جمله پیش می رفتند / تنشان همچو بید لرزانا
ناگهان گربه جست بر موشان / چون مبارز به روز میدانا
پنج موش گزیده را بگرفت / هر یکی کدخدا و ایلخانا
دو بدین چنگ و دو بدان چنگال / یک به دندان چو شیر غرانا
آن دو موش دگر که جان بردند / زود بردند خبر به موشانا
که چه بنشسته اید ای موشان / خاکتان برسر ای جوانانا
پنج موش رئیس را بدرید / گربه با چنگها و دندانا
موشکان را از این مصیبت و غم / شد لباس همه سیاهانا
خاک بر سر کنان همی گفتند / ای دریغا رئیس موشانا
بعد از آن متفق شدند که ما / می رویم پای تخت سلطانا
تا به شه عرض حال خویش کنیم / از ستمهای خیل گربانا
شاه موشان نشسته بود به تخت / دید از دور خیل موشانا
همه یکبار کردنش تعظیم / کای تو شاهنشهی به دورانا
سالی یک دانه می گرفت از ما / حال حرصش شده فراوانا
این زمان پنج پنج می گیرد / چون شده عابد و مسلمانا
درد دل چون به شاه خود گفتند / شاه فرمود کای عزیزانا
من تلافی به گربه خواهم کرد / که شود داستان دورانا
بعد یک هفته لشکری آراست / سیصد و سی هزار موشانا
همه با نیزه ها و تیر و کمان / همه با سیف های برانا
فوج های پیاده از یک سو / تیغها در میانه جولانا
چونکه جمع آوری لشکر شد / از خراسان و رشت و گیلانا
یکه موشی وزیر لشکر بود / هوشمند و دبیر و فتانا
گفت باید یکی ز ما برود / نزد گربه به شهر کرمانا
یا بیا پای تخت در خدمت / یا که آماده باش جنگانا
موشکی بود ایلچی ز قدیم / شد روانه به شهر کرمانا
نرم نرمک به گربه حالی کرد / که منم ایلچی شاهانا
خبر آورده ام برای شما / عزم جنگ کرده شاه موشانا
یا برو پای تخت در خدمت / یا که آماده باش جنگانا
گربه گفتا که موش گه خورده / من نیایم برون ز کرمانا
لیکن اندر خفا تدارک کرد / لشکر معظمی ز گربانا
گربه های یراق شیر شکار / از صفاهان و یزد و کرمانا
لشکر گربه چون مهیا شد / داد فرمان به سوی میدانا
لشکر موشها ز راه کویر / لشکر گربه از کهستانا
در بیابان فارس هر دو سپاه / رزم دادند چون دلیرانا
جنگ مغلوبه شد در آن وادی / هر طرف رستمانه جنگانا
آن قدر موش و گربه کشته شدند / که نیاید حساب آسانا
حمله سخت کرد گربه چو شیر / بعد از آن زد به قلب موشانا
موشکی اسب گربه را پی کرد / گربه شد سرنگون ز زینانا
الله الله افتاد در موشان / که بگیرید پهلوانانا
موشکان طبل شادیانه زدند / بهر فتح و ظفر فراوانا
شاه موشان بشد به فیل سوار / لشکر از پیش و پس خروشانا
گربه را هر دو دست بسته به هم / با کلاف و طناب و ریسمانا
شاه گفتا به دار آویزند / این سگ روسیاه نادانا
گربه چون دید شاه موشان را / غیرتش شد چو دیگ جوشانا
همچو شیری نشست بر زانو / کند آن ریسمان به دندانا
موشکان را گرفت و زد به زمین / که شدندی به خاک یکسانا
لشکر از یک طرف فراری شد / شاه از یک طرف گریزانا
از میان رفت فیل و فیل سوار / مخزن و تاج و تخت و ایوانا
هست این قصه عجیب و غریب / یادگار عبید زاکانا
جان من پند گیر از این قصه / که شوی در زمانه خندانا
غرض از موش و گربه برخواندن / مدعا فهم کن پسر جانا