شانس !
نوشته شده توسط M.C.   
17 مهر 1387,ساعت 14:27:41

مرد جواني در آرزوي ازدواج با دختر كشاورزي بود كشاورز گفت برو در ان قطعه زمين بايست.من سه گاو نر را آزاد مي كنم اگر توانستي دم يكي از اين گاو نرها را بگيري من دخترم را به تو خواهم داد. مرد قبول كرد.در طويله اولي كه بزرگترين بود باز شد . باور كردني نبود بزرگترين و خشمگين ترين گاوي كه در تمام عمرش ديده بود. گاو با سم به زمين مي كوبيد و به طرف مرد جوان حمله برد. جوان خود را كنار كشيد تا گاو از مرتع گذشت.دومين در طويله كه كوچكتر بود باز شد.گاوي كوچكتر از قبلي كه با سرعت حركت كرد .جوان پيش خودش گفت : منطق مي گويد اين را ولش كنم چون گاو بعدي كوچكتر است و اين ارزش جنگيدن ندارد. سومين در طويله هم باز شد و همانطور كه فكر ميكرد ضعيفترين و كوچكترين گاوي بود كه در تمام عمرش ديده بود.

پس لبخندي زد در موقع مناسب روي گاو پريد و دستش را دراز كرد تا دم گاو را بگيرد...اما.........گاو دم نداشت!!!!

 

زندگي پر از ارزشهاي دست يافتني است اما اگر به انها اجازه رد شدن بدهيم ممكن است كه ديگر هيچوقت نصيبمان نشود.براي همين سعي كن كه هميشه اولين شانس را دريابي.



برگزيدن اين صفحه (563) | نقل قول اين مطلب | بيننده: 10430

  ارسال نظر

نوشتن نظر
نام:
ايميل:
صفحه اصلي:
عنوان:
BBCode:Web AddressEmail AddressBold TextItalic TextUnderlined TextQuoteCodeOpen ListList ItemClose List
نظر:



كد:* Code
من اين نظر را دوستانه جهت تماس ارسال ميكنم

Powered by AkoComment Tweaked Special Edition v.1.4.6
AkoComment © Copyright 2004 by Arthur Konze - www.mamboportal.com
All right reserved

Translator and Developed Farsi/Persian By Joomfa Team