واژه ها - ج

جان: جوهره و اصل هر چیز
جان از بدن کسی برآمدن: مردنِ او
جان بخشیدن: زنده کردن
جان بر سر چیزی نهادن: خود را در راه کسی یا چیزی به خطر انداختن
جان بر کف نهادن: تا پایان مرگ ایستادگی کردن
جانِ جان: یار بسیار عزیز و محبوب
جانِ سالم بدر بردن: از مرگ نجات یافتن
جانِ کسی به لب رسیدن: بسیار ناراحت و بی طاقت شدن
جانِ جهان: محبوب و معشوق در ادبیات عرفانی
جانان: آنکه همچون جان عزیز و دوست داشتنی است
جان آفرین: خدا
جان بر میان: فداکار
جان خراش: آنچه روح را به شدت آزرده می کند
جان سپار: جان سپارنده، فدایی
جان سخت: آنچه در مقابل سختی ها مقاوم است
جان سوز: جان گداز، آنچه باعث غم و درد شدید می شود
جان فرسا: جان کاه، عذاب آور
جان مایه: عامل ادامۀ حیات
*

کلمه ها و ترکیب های تازه

سَتّار: پوشنده
سِتار: پوشش، ستر
*
حَدَث: نجاست، فضله
حَدس: گمان، اندیشه
*
جَل: چکاوک
جُل: پوشش چهارپایان
*
جَستَن: جهیدن، خیز برداشتن
جُستَن: جستجو کردن
*
دُرد: خالص
دَرد: رنج، اذیت
*
تَخویف: ترساندن، بیم دادن
تَخفیف: کم کردن قیمت جنس برای جلب نظر مشتری
*
حَرَم: داخل مکان زیارتی و مقدّس یا کلِّ مجموعۀ آن
حُرَم: اندرونی، زنان و دختران و کنیزان مردی در یک خانه
*

سؤزلوک - ر

رابطه: ارتباط
رابطه سیز: بدون ارتباط
راحات اولماق: راحت شدن
راحات ائتمک: آسوده کردن، راحت کردن
رادار: دستگاهی که از راه دور جسمی را در هوا نشان می دهد.
رادیوآکتیو: جسمی که دارای تشعشات اتمی باشد
رادیو قولاق آسماق: رادیو گوش کردن
راس گلمک: راست آمدن کار
راس لاشماق: مواجه شدن
راستا: ردیف شدن مغازه هادر یک خیابان
راستاکوچه: نام محلّه ای قدیمی در شهر تبریز
راستا: گوشت فیلّ گاو و گوسفند
راضی اولماق: راضی شدن
راضی سالماق: راضی کردن
رام: مطیع
رئزین: پلاستیک
رحم: شفقت
رحم سیز: بی رحم
رحم ائیله مک: ترحم کردن
رَزَه: حلقۀ در، چفت
رَفَته: آلتی که با آن خمیر را به تنور می چسبانند
رف: طاقچه
رمز: علامت، نشانه
رکوع: یکی از آداب نماز
ریحان: نوعی سبزی خو.ردنی
ریحانی: نام یکی از رقص های آذربایجانی
ریشخند: تمسخر
رهن: گرو
روشول: سفیداب حمام

سؤزلوک - ذ

«ذ» یازاریق « ذال» اوخوروق

ذات: نفس
ذات الریه: بیماری سینه پهلو
ذاریات: سورۀ پنجاه و یکم قرآن کریم
ذایب: ذوب شده
ذوب: تغییر حالت چیزی از جامد به مایع، اریمک
ذاتی قیریخ: بدذات
ذرّه: ذرّه، اتم
ذکر ائیله مک: ذکر کردن
ذکری - فکری: تمام فکر و هواس اش
ذلّت: خواری، بیچارگی
ذلیل: خوار، پست
ذلیل اولماق: زبون شدن، بدبخت شدن
ذلیل گونه قالماق: گرفتار روزگار بد شدن، بدبخت شدن
ذوق: سلیقه
ذوق لو: با ذوق و شوق
ذوق اهلی: اهل ذوق، اهل خوشگذرانی
ذهن: فکر، عقل، شعور
ذوقا گلمک: سر شوق آمدن
ذمّه: کفالت، ضمانت
ذی حجه: ماه دوازدهم از سال قمری

سؤز

سؤز ائیلم لری
سؤز آتماق: حرف نیش دار زدن
سؤز آچماق: دربارۀ موضوعی سخن را شروع کردن
سؤز آلماق: قول گرفتن
سؤز وئرمک: قول دادن
سؤز ائله مک: حرف درست کردن، حرف درآوردن
سؤزبئزه مک: حرف درآوردن
سؤز چیخارتماق: حرف درآوردن
سؤز گزدیرمک: سخن چینی کردن
سؤز گولشدیرمک: با کلمات بازی کردن
سؤزلشمک: بگومگوکردن
سؤزو آزدیرماق: حرف را عوض کردن
سؤزو آغزیندا قالماق: حرف کسی قطع شدن، حرفش ناتمام ماندن
سؤزونو آغزیندا قویماق: حرف کسی را ناتمام گذاشتن، حرف کسی را قطع کردن
سؤزو کئچمک: نفوذ کلام داشتن
سؤزوندن چیخماق: حرف کسی را گوش نکردن، نافرمانی کردن
سؤزونو دییشدیرمک: حرف خود را عوض کردن
سؤز سوروشماق: سوال پرسیدن
سؤزه قولاق آسماق: حرف گوش کردن
سؤزنو گئری آلماق: حرف خود را پس گرفتن
*

مصوّت ها در ترکی آذربایجانی

مصوّت ها در ترکی آذربایجانی
1 – (آ ، ا (Â) )
آت: اسب
آلما: سیب
آتا: پدر

2 – ( اَ ، ــَ ، اه ، ــه ، ه)
اَل: دست
اَت: گوشت
گَل: بیا
3 – (ایـْ ، یـْ ، یْ
( Î )
ایشیق: روشنائی
ایلدیریم: رعد و برق
قیش: زمستان

4 – (ایـ ، یـ ، ی ( i )
ایش: کار
دیش: دندان
ایندی: حالا
ایری: بزرگ

5 – (ائـ ، ئـ ، ئ )
دئمک: گفتن
ائو: خانه
ائششک: خر
ائشیت: بشنو

6 – (‏او ، و (u)
اولدوز: ستاره
دوز: نمک
اوزاق: دور

7 – (‏اوْ ، وْ ( o)
اود: آتش
اون: ( عدد) ده
اوروج: روزه
اوباشدانلیق: سحری
اوغلان: پسر

8 – (ا‏ؤ ، ؤ ( ö )
اؤزوم: خودم
سؤزوم: حرفم

9 – (اۆ ، ۆ ( ü )
اوزوم: انگور
اورک: دل
اوزوک: انگشتر
اوچ: عدد سه
اوشودوم: سردم شد

مصوّت یا واکه

مصوّت یا واکه : مصوّت یا واکه، آوایی است که همیشه با لرزش تار آواها همراه است و تولید در آن مانعی در مسیر جریان هوا ایجاد نمی کند. در زبان فارسی شش مصوّت هست و صامت ها به وسیلۀ آنها ادا می شود.
مصوّت های فارسی عبارتند از: «
ــَـ ، ــِـ ، ــُـ ، آ ، او ، ای »
مصوّت های کوتاه « ــَـ ، ــِـ ، ــُـ »هستند.
مصوّت های بلند« آ ، او ، ای
» هستند.

مُمال

«مُمال»
گاه در زبان فارسي، مصوّتِ « ا » در برخی كلمات عربی، به مصوّتِ «ی » تبديل مي شود؛ نظير « رکاب: رکیب » ؛ به اين شكل تغيير يافته،«مُمال » گفته مي شود.
*

مختار نامه - عطّار

با گل گفتم که داد بستان و برو
آب رخ خود خواه ز باران و برو
گل گفت که بر من ابر از آن میگرید
یعنی که بشوی دست از جان و برو
*
در غنچه نگاه کن که چون میجوشد
پیکانش نگر که همچو خون می جوشد
بلبل سرِ پیکانش به منقار بسفت
خون از سرِ پیکانش برون می جوشد
*

ک - ائیلم

کار ائیله مک: تاثیر گذاشتن، کارگر شدن
کار وئرمک: به درد خوردن
کاردان دوشمک: از تاثیر افتادن، از کار افتادن
کارینا گلمک: به دردش خوردن
کاریخدیرماق، کیریخدیرماق: گیج کردن، شبهه ایجاد کردن
کاسیب لاشماق: فقیر شدن
کوسمک: قهر کردن
کوسولو اولماق: قهر بودن
کوسولو قالماق: در حالت قهر ماندن، آشتی نکردن
کئفلنمک: مست شدن
کئچمک: گذشتن
کؤرپونو کئچمک: از پل گذشتن
کئچیرتمک: عبور دادن، گذراندن
کئفه باخماق: خوش گذراندن
کئفی سازالماق: حالش بهتر شدن، مرفّه شدن
کتاب آچدیرماق: فال گرفتن
کؤتک وورماق: کتک زدن
کؤتک یئمک: کتک خوردن
کسمک: بریدن
کسدیرمک: به وسیلۀ کسی بریدن
کشیک چکمک: کشیک دادن، پاسداری کردن
کلک گلمک،کلک وورماق: کلک زدن، حیله به کار بردن
کلّه وورماق: با سر زدن، شاخ به شاخ شدن
کلّه مایاللاق دوشمک: با سر به زمین افتادن
کم باخماق: بی اعتنائی کردن، بی توجهی کردن
کمان چالماق: کمانچه زدن
کنارا آتماق: به دور افکندن
کیفسه مک: گندیدن، فاسد شدن
کیفیر لشمک: کثیف شدن
کین بسله مک: کینه توزی کردن
*