آمار سايت

عضو: 1056
مطلب: 122
سايت: 19
بازديدکنندگان: 2030727
Advertisement
 
مهمان (داستان کوتاه) چاپ ايميل
(4 :مجموع راي ها)
نوشته شده توسط M.C.   
09 اسفند 1387,ساعت 15:49:52

پیرزنی در خواب به خدا گفت : خدایا من خیلی تنها هستم ،آیا مهمان خانه من می شوی ؟
ندایی به او گفت که فردا خدا به خانه ات خواهد آمد. پیرزن از خواب بیدار شد ،

با عجله شروع به جارو کردن خانه کرد ، رفت و چند نان تازه خرید و خوشمزه ترین غذایی را که بلد بود پخت ، سپس نشست و منتظر ماند ، چند دقیقه بعد در خانه به صدا درآمد ، پیرزن با عجله به طرف در رفت و آن را باز کرد ، پشت در پیرمرد فقیری بود ، پیرمرد از او خواست تا غذایی به او بدهد ، پیرزن با عصبانیت سر پیرمرد داد زد و در را بست .
نیم ساعت بعد باز در خانه به صدا درآمد ، پیرزن دوباره در را باز کرد .
این بار کودکی که از سرما می لرزید از او خواست تا از سرما پناهش دهد ولی پیرزن با ناراحتی در را بست و غرغر کنان به خانه برگشت .
نزدیک غروب بار دیگر در خانه به صدا درآمد ، این بار پیرزن مطمئن بود که خدا آمده ، پس با عجله به سوی او دوید و در را باز کرد ،ولی این بار نیز زن فقیری پشت در بود ، زن فقیر از او کمی پول خواست تا برای کودکان گرسنه اش غذا بخرد ، پیرزن که خیلی عصبانی شده بود ، با داد و فریاد زن فقیر را دور کرد.
شب شد ولی خدا نیامد پیرزن نا امید شد و سر به زمین گذاشت و خوابید .
در خواب به خدا گفت : خدایا مگر تو نگفتی که امروز به خانه ام می آیی؟
جواب آمد که : خدا 3 بار به خانه ات آمد و تو هر 3 بار در را به روی او بستی...


برگزيدن اين صفحه (492) | نقل قول اين مطلب | بيننده: 10484

  ارسال نظر

نوشتن نظر
نام:
ايميل:
صفحه اصلي:
عنوان:
BBCode:Web AddressEmail AddressBold TextItalic TextUnderlined TextQuoteCodeOpen ListList ItemClose List
نظر:



كد:* Code
من اين نظر را دوستانه جهت تماس ارسال ميكنم

Powered by AkoComment Tweaked Special Edition v.1.4.6
AkoComment © Copyright 2004 by Arthur Konze - www.mamboportal.com
All right reserved

Translator and Developed Farsi/Persian By Joomfa Team

 
قبل >

ساعت

118
میتوانید ماکو و شهرهای
دیگر را انتخاب کنید

نقشه منطقه ماكو 
در سايت MSN 
با امكان بزرگنمايي و چاپ

 

 

 

کلیه حقوق و قوانین این سایت به وب سایت ماکو سیتی تعلق دارد . طراحي قالب : کانون نیاز روز